*وااای خدایا چقدر خوشحالم، امیر ماهان گفت مامان*
1394/4/19
***تو گفتی: مامان و من از اتاق بیرون رفتم. سقف مجال پرواز به من نمی داد.***
یکی از قشنگترین روزای زندگیمو تجربه کردم. مامان زری خونمون بود و وقتی داشت می رفت تو با یه بغضی گفتی: ماما
واااای که باورم نمی شد. خیلی قشنگ بود. با اون صدای نازت دلمو بردی.
عاشقتم مامانی. از اون روزم همیشه تو خنده هات میگی: بابا, بابا. وقتی ناراحتی و بغض داری میگی: ماما و منم می خوام بخورمت.
***فدای صدات, فدای خنده هات, فدای حرف زدنات عزیز دلم***
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی